بیــاتــاجوانمـــــ

بیــاتــاجوانمـــــ

دارد زماטּ آمـدنـت دیر مےشود
دارد جواטּ سینــہ زنت پیر مےشود


♥ مهــــــــــــــــــدے ♥ علیه‌السلام



الل‏هم عجل لولِیڪ الفرج
بحق زینب ڪبرے سلام‌الله‌علیها

روزشمار محرم عاشورا

۱۷ مطلب با موضوع «شهــداے فاطمــــــہ» ثبت شده است

۱۲
بهمن

روز خواستگاری یا زمان خواندن خطبه عقد بود که مادرم گفت:

قول می‌دهد سیگار هم نکشد.

خانمش هم گفت:

مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشد.

سیگار کشیدن دور از شان شماست!

وقتی برگشتیم خانه رفت جیب هایش را گشت:

سیگارهایش را درآورد له کرد و برد ریخت توی سطل آشغال.

گفت تمام شد. دیگر هیچ کس دست من سیگار نمی‌بیند.

همین هم شد.

خانمش می‌گفت: دو سال از ازدواجمان می گذشت.

رفتم پیشش گفتم: این بچه گوشش درد می کند،

این سیگار را بگیر یک پک بزن دودش را فوت کن توی گوشش.

گفت:

«نمی توانم قول دادم دیگر سیگار نکشم.

گفتم: بچه دارد درد می کشد!

گفت: ببر بده همسایه بکشد و توی گوشش فوت کند. دیگر هم به من نگو

.......................................................

پ‌ن:سیگار یا قلیون...

بچه هیاتی که نباید سیگار بکشد!!!

بچه هیاتی که نباید قلیون بکشد!!!


طرح از علی آروین

  • کنیز ملکه مدینه
۰۳
بهمن

پدرم تو خواب اومد بهم گفت:

هر روز دم غروب تو این منطقه

حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها میاد

و چادرشو‌ رو استخون‌هامون میکشه و هممونو به اسم صدا میزنه و

مارو پسرم خطاب میکنه.

  • کنیز ملکه مدینه
۲۲
دی

ـگفتمقرار ما این نبود»

ـگفتیک جاهایی دست ما نیست. من هم نمی توانم دور از تو باشم»

ـگفتحالا می خواهم حرف های آخر را بزنم.

شاید دیگر وقت نکنم. چیزی هست روی دلم سنگینی می کند.

باید بگویم. تو هم باید صادقانه جواب بدهی

پشتش را کرد.

 
ـگفتممی خواهی دوباره خواستگاری کنی؟»

 ـگفتنه، این طوری هم من راحت ترم، هم تو»

 دستم را گرفت، گفت:

«دوست نــدارم بعد از من ازدواج کنی»

 

کسی جای منوچهر را بگیرد؟ محال بود.

ـگفتمبه نظر تو، درست است آدم با کسی زندگی کند، اما روحش با کس دیگر باشد؟»

ـگفتنه»

ـگفتمپس برای من هم امکان ندارد دوباره ازدواج کنم»

 

صورتش را برگرداند رو به قبله و سه بار از ته دل خدا را شکر کرد.

 

همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم.

ـگفت:«تو را به خدا، تو را به جان عزیز زهرا دل بکن»

من خودخواه شده بودم.

منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم.

حاضر شده بودم بدترین درد ها را بکشد، ولی بماند.

دستم را بالا آوردم و گفتم:

«خدایا،من راضیم به رضایت.

دلم نمی خواهد منوچهر بیشتر ازاین عذاب بکشد»

منوچهر لبخند زد و تشکر کرد.

دهانش خشک شده بود.

آب ریختم دهانش، نتوانست قورت بدهد.

آب از گوشه ی لبش ریخت بیرون.

اما «یا حسین» قشنگی گفت.

...........................................

 صورت به صورتش گذاشت و گریه کرد

سر تا پاش را بوسید،

با گوشه ی روسری صورت ِ منوچهر را پاک کرد و آمد بیرون.

...........................................

 او آنجا تنهاست و من این جا.

تا منوچهر بود، ته غم را ندیده بودم.

حالا شادی را نمی فهمم.

این همه چیز توی دنیا اختراع شده،

اما هیچ اکسیری برای دلتنگی نیست...

 


*اینک شوکران - منوچهر مدق به روایت همسر شهید

*عکس از نیما صفرزاده

  • کنیز ملکه مدینه
۰۷
مهر

شهید چمران

 

دو ماه از ازدواجشان می‌گذشت که دوستش مسئله را پیش کشید؛

غاده! در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد.

تو از خواستگارانت خیلی ایراد می‌گرفتی، این بلند است، این کوتاه است؛

مثل اینکه می‌خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد.

حالا من تعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ 



غاده یادش بود که چطور با تعجب دوستش را نگاه کرد،

حتی دلخورشد و بحث کرد که؛

مصطفی کچل نیست، تو اشتباه می‌کنی.

دوستش فکر می‌کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده.



آن روز همین که رسید خانه، در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی،

شروع کرد به خندیدن؛

مصطفی پرسید: چرا می‌خندی؟

و غاده که چشم‌هایش از خنده به اشک نشسته بودگفت:

مصطفی، تو کچلی؟ من نمی‌دانستم!

و آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن

و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد.

از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می‌گفت:

شما چه کار کرده‌اید که شمارا ندید؟


 


عکس از نیما صفرزاده

  • کنیز ملکه مدینه
۰۲
مهر

 

 

خـــــــدا

.

.

        از کسی لبریز شد

.

.

                        صدایش زدند

.

.                                                         شهیـــــــــــــــــــــــــــد!




  • کنیز ملکه مدینه
folder98 facebook

آپلود عکسکد تغییر تصویر پس زمینه