بیــاتــاجوانمـــــ

بیــاتــاجوانمـــــ

دارد زماטּ آمـدنـت دیر مےشود
دارد جواטּ سینــہ زنت پیر مےشود


♥ مهــــــــــــــــــدے ♥ علیه‌السلام



الل‏هم عجل لولِیڪ الفرج
بحق زینب ڪبرے سلام‌الله‌علیها

روزشمار محرم عاشورا

۱۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۶
فروردين

محمد علی شاه قاجار مجلس را به توپ بسته بود

و در برخی شهرها مثل تبریز غوغایی به پا بود.

ستار خان و باقر خان رهبری نبرد با محمد علی شاه قاجار را در تبریز بر عهده داشتند

شرایط به نحوی بود که حتی زنان با لباس مردانه به میدان آمده بودند

و روزنامه حکمت آن زمان با اشاره به حوادث تبریز

از شهادت ۲۷ زن شجاع تبریزی در روز ۱۸ رمضان

که به حمایت از میهن در برابر ظلم قاجار پرداخته بودند خبر داد. 

یکی از شاهدان عینی نبردها

در کتابی با عنوان قیام آذربایجان در انقلاب مشروطه نوشته است:

روزی می خواستند یکی از زخمی ها را زخم بندی کنند

مجروح اصرار می کرد به او و لباسهای خونی اش دست نزنند و بگذارند جان بدهد 

بالاخره ستارخان نصیحت کرد که موافقت بکند تا زخم او را ببندند.

مجروح از روی ناچاری گفت:

من مرد نیستم و دخترم. میل ندارم لباس از تن بکنم تا زخمم را مداوا کنید

ستارخان منقلب و چشمانش پر از اشک شد و گفت:

(قزم! دیری اولا اولا سن نیه داویه گتدون) دختر! من که زنده ام تو چرا به جنگ رفتی.

  • کنیز ملکه مدینه
۲۵
فروردين

دیروز، جان سپرد

و امروز، در حال "احتضار"

و ما همچنان در انتظار...


  • کنیز ملکه مدینه
۲۳
فروردين

مردانگی  و مرام حسینی آنجاست...

جایی که...

پسربچه‌ای هنگام بازی،

برای اینکه دوست فقیرش

خوراکی‌هایش را بخورد،

نقش فروشنده را بازی می‌کند...


بچه‌ ها


عکس از قاسم محمدی


  • کنیز ملکه مدینه
۲۲
فروردين
پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا را مرتب کنید تا من برگردم،
 خودش هم رفت پشت پرده.
از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند،
می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند.

یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت.
سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.

یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و
داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.

یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و
شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد مرتب کنیم.

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده.
 تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را.
می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد.
هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید.
دلش هم تنگ نمی‌شد.
می‌دانست که آقاش همین جاست.
توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.

آن بچه شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم،
هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود.
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد.

ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد.
او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.

زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش.
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش.

نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید

خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید

خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید



نقل از حاج اسماعیل دولابی
عکس از امین فردوسی
  • کنیز ملکه مدینه
۲۱
فروردين

باید ببینمتـــــ!

چرا کهـــــ روی نوار قلبی‌امـ♥ــــ

پیوستهـــــ نامـــــ  تو بود.

و پزشکـــــ نیز بر آخرینــــــ نسخه‌امـــــ

تو را تجویز کردهـــــ استـــــ!!!

بیا تا دیر نشدهـــــ...


نوشته: میلاد تهرانی
عکس از نیما صفرزاده

  • کنیز ملکه مدینه
folder98 facebook

آپلود عکسکد تغییر تصویر پس زمینه