بیــاتــاجوانمـــــ

بیــاتــاجوانمـــــ

دارد زماטּ آمـدنـت دیر مےشود
دارد جواטּ سینــہ زنت پیر مےشود


♥ مهــــــــــــــــــدے ♥ علیه‌السلام



الل‏هم عجل لولِیڪ الفرج
بحق زینب ڪبرے سلام‌الله‌علیها

روزشمار محرم عاشورا

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

۰۳
آبان

من بارها،
از باز کردن گره تمام مشکلات
لذت برده ام اما...
باور کن آقا هیچ کدامشان،
آرامش بخش تر از


بستنِ گره لباس تو نبوده است!!!


میلاد تهرانی

  • کنیز ملکه مدینه
۰۲
آبان



آخر ذى الحجه، علم و کتل هاى «تکیه» را بر پا مى کنیم.

آب و جارو، آماده کردن ظرفها براى ده شب عزادارى.

چند روز مانده به محرم باید شروع کنیم

به تمرین تعزیه اى که هر ساله از شب اول اجرا مى شود.

مشکل هم درست از همین نقطه آغاز مى شود.

از همین لحظه ى انتخاب «نقش».



شمشیر و لباس و کلاهخودِ سبزها را مى ریزند اینطرف.

لباس و ادوات قرمزها را هم آنطرف.

منتظر انتخاب.

در تعزیه ى کربلا، سیاهى لشکر یا نقش هاى میانى اصلاً وجود ندارد.

فقط دو جور نقش: «شبیه حسین و شبیه یزید».

اگر این نشدى یعنى آن یکى هستى.

یک دایره است آن وسط. همه هم ایستاده اند به تماشا دور تا دور.

در تعزیه همه چیز شفاف مى شود.

پشت صحنه اى نیست.

پشت سبزها هم نمى شود قایم شد.

وقتى دلت، وقتى لباس روحت قرمز است نور افکن ها که کار بیفتد،

همه مى بینند چه کاره هستى!

در همه ى تاریخ آدم هاى مثل ما زیر آبى رفتند.

آن پشت و پستوها قایم شدند.

جورى که درست معلوم نشود اهل کدام هستند

تا هم از این ور بخورند هم از آن ور.

بعد یکدفعه یک بیابان بى آب و علف پیدا شد که معادلات همه را ریخت به هم.

جاى قایم شدن نداشت.

حالا انگار کن مثل «زهیر» هى راه قافله ات را کج کنى

و از بیراهه ها بروى تا به کاروان امام حسینعلیه السلام برخورد نکنى. 

بالاخره چى؟ بیابان مگر چقدر جاى فرار دارد؟


بالاخره مى فرستند دنبالت: «زهیر! تصمیم ات را بگیر»


انگار کن بروى لاى سپاه یزید و توى خیمه ها قایم شوى،

صدایت مى کنند: «حرّ! تصمیم ات را بگیر

بدتر از همه آن شب که چراغها را خاموش مى کنند

و در دل تاریکى مى گویند: «این شب و این بیابان، تصمیم ات را بگیر

عاشورا اگر این «تصمیم ات را بگیر» را نداشت، خیلى خوب بود.

هر چقدر که مى خواستند ما گریه مى کردیم و به سر و سینه مى زدیم.

ضجّه وفغان واندوه.

ولى موضوع این است که از همان صبح عاشورا که خورشید در مى آید،

همه ذرات دور و بر آدم داد مى زنند: «تصمیم ات را بگیر».

حالا انگار کنیم ما لباس سبز و برقع سبز و همه چى را سبز برداشتیم و ایستادیم این طرف.

چى صدایمان کنند؟ «شبیه حسین»؟

اصل گرفتارى، اصل دروغ، همین جاست.

کجاى جان ما شبیه حسین است؟

وقتى که رنگ روح ما قرمز است، حالا حتى نیمه قرمز (اُمَّةً اَسَرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ و تَنَقَّبَتْ!)

گیریم لباس سبز بپوشیم، نور افکن ها ما را لو خواهند داد. 

در زیارتنامه نوشته: حسینعلیه السلام  صورت خداوند است، وجهُ اللّه

چه شباهتى بین ما و صورت خداوند است؟

«کریم» هستیم یا «رحیم» یا «علیم» یا دست کم کم اش «رَؤفٌ بالعِباد»؟

ما چه جور سنخیتى با آن روح بزرگ داریم؟

این است که هر سال این وقت،

«آخر ذى الحجه»، همه مى نشینیم و عزا مى گیریم چه کنیم.

دور تا دور صحنه ى دایره اى مى نشینیم و خیره به لباسها، گریه مى کنیم.

تا کى؟ تا هلال ماه محرم در مى آید

بعد یکهو چیزى یادمان مى آید یا شاید یادمان مى آورند.

به ما مى گویند: «عشق هم خیلى کارها مى کند، این را یادتان رفته؟»

به ما مى گویند: «عشق، آدم را شبیه معشوق مى کند، پارسال که بهتان گفتیم».

به ما مى گویند: «محبت، آخر آخرش به سنخیت مى رسد، به شباهت».
به ما مى گویند: خدا نقاشى اش خیلى خوب است. رنگ روحتان را عوض مى کند

رنگتان مى کند «صِبْغَةَ اللّهِ و مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللهِ صبغةً».

یکهو همه چیز یادمان مى آید.

همان طعم پارسالى مى آید زیر زبانمان.

گُر مى گیریم، همان جور که از عشق گُر مى گیرند.

لباس هاى سبز را مى پوشیم.

مى رویم روى صحنه و داد مى زنیم:

«سلام بر روى خداوند».

  • کنیز ملکه مدینه
۰۱
آبان

معلم رو به تخته سیاه کرد و با گچ زردرنگی نوشت:

«کلمات در بستر زمان معنی خود را از دست می‌دهند.

رو به بچه‌ها کرد و گفت:

مثلاً «عاشورا» هزاروچهارصدسال پیش به معنی «دهم» بود امّا الان...

ناگهان صدایی از ته کلاس حرف معلم را قطع کرد و گفت:

«اجازه الان معنی خورشت قیمه می‌ده»

همه خندیدند.

معلم حرفش را ادامه داد.

امّا الان به معنی

«حسیـــــــــن»

است.

  • کنیز ملکه مدینه
۰۱
آبان

بعد از کشیدن جزء جزء کــربــــــلا
حالا نوبت به رنگ‌زدن خدا می‌رسد
از بین رنگ‌ها انتخاب می‌کند

سرخی را برای محاسن حسیـــــن
و سفیدی را برای موی زینـــب....

 

  • کنیز ملکه مدینه
folder98 facebook

آپلود عکسکد تغییر تصویر پس زمینه