از ماموریت که برگشت خوشحال بود
پرسید:
راستی فرمانده
گمراه کردن اینها چه فایدهای داره؟
ابلیس جواب داد:
امام اینها که بیاد عمر ما تمام میشه،
اینارو که غافل کنیم
امامشون دیرتر میاد.
با کنجکاوی پرسید
این هفته پروندهها چطور بود؟
ابلیس نگاهی به او انداخت وگفت:
مگه صدای گریه آقاشونو نمیشنوی؟
سید رضا سعیدزاده بیدگلی
اینــــ نامهــــ سیاهــــ و اشکـــ بیانتهاااا
او همینجاست همینجا
نه در خیال مبهم جابلسا
و نه در جزیرهی خضرا
و نه هیچ کجای دور از دست
من او را میبینم
هر سال عاشورا
در مسجد بیسقف آبادی
با برادرانم عزاداری میکند
او را پشت غروبهای روستا دیدم
همراه مردان بیدار
مردان مزرعه و کار
وقتی که بالو بر دوش
از ابتدای آفتاب بر میگشتند
او را بر بوریای محقر مردم دیدم
او را در میدان شوش در کورهپزخانه دیدم
او را به جاهای ناشناخته نسبت ندهیم
انصاف نیست
مگر قرار نیست او نقش رنج را
از آرنجمان پاک کند
و در سایه استراحت
آرامش را بین ما تقسیم کند
وقتی مردم ده ما
برای آبیاری مزرعهها
به مرمت نهرهای قدیمی میرفتند
او کنار تنور داغ
با سیب گل و فاطمه نان میپزد
برای بچههای جبهه
او در جبهه هست
با بچه ها فشنگ خالی میکند
و صلوات میفرستد
او همه جاست
در اتوبوس کنار مردم مینشیند
با مردم درد دل میکند
و هر کس که وارد اتوبوس شود
از جایش برمیخیزد
و به او تعارف میکند
و لبخند فروتنش را به همه میبخشد
او کار می کند کار کار
و عرق پیشانیاش را
با منحنی انگشت اشاره پاک میکند
در روزهای یخبندان
سرما از درز گیوهی پارهاش
وارد تنش میشود
و به جای همهی ما از سرما میلرزد
او با ما از سرما میلرزد
او بیشتر پیاده راه میرود
اتومبیل ندارد
کفشهایش را خودش پینه میزند
او ساده زندگی میکند
و سادهی دیگر مثل او کسی است که
هنوز هم
نخلهای کوفه عظمتش را حفظ کردهاند
او از خانواده شهداست
شبهای جمعه به بهشتزهرا میرود
و روی قبر شهدا گلاب میپاشد
باور کنید فقیرترین آدم روی زمین
از او ثروتمندتر است
او به جز یک روح معصوم
او به جز یک دل مظلوم هیچ ندارد
و خانه خلاصهی او
نه شوفاژ دارد نه شومینه
او هم مثل خیلیها از گرانی از تورم
از کمبود رنج میبرد
او دلش برای انقلاب میسوزد
و از آدمهای فرصت طلب بدش میآید
و از آدمهای متظاهر متنفر است
و ما را در شعار
جنگ جنگ تا پیروزی یاری میدهد
او خیلی خوب است
او همه جا هست
برادرانم در افغانستان
با حضور او دیالکتیک را سر بریدند
و عشق را برگزیدند
او در تشییع جنازهی مالکم ایکس شرکت کرد
و خطابهی اعتراض را
در سایه مقدس درخت بائوباب
برای سیاهان ایراد کرد
سیاهان او را میشناسند
آخر او وقتی میبیند
آفریقا هنوز حق ندارد به مدرسه برود
دلتنگ میشود
چندی پیش یک شاخه گل سرخ
بر مزار خالد اسلامبولی کاشت
و گامهای داغش را
چنان در کوچههای یخزده مصر کوبید
که حرارت آن تا دوردستهای خاورمیانه را
متفکر کرد
او خیلی مهربان است
وقتی بابی سندز را خود کشی کردند
او به دیدن مسیح رفت
و ما را با خود تا مرز مهربانی برد
باور کنید اگر او یک روز
خودش را از ما دریغ کند
تاریک میشویم
دراردوگاههای فلسطین حضور دارد
و خیمهها را مینگرد
که انفجار صدها مشت را
در خود مخفی کردهاند
خیمهها او را به یاد آب و التهاب میاندازد
و بلاتکلیفی رقیهعلیهالسلامرا تداعی میکنند
خیمه یعنی آفتاب را کشتند
خیمه یعنی خاک داریم خانه نداریم
خدا کند ما را تنها نگذارد
و گرنه امیدی به گشودن پنجرهی بعدی نیست
او یعنی روشنایی یعنی خوبی
او خیلی خوب است
خوب و صمیمی و ساده و مهربان
قایق کوچک تنهایی من!
صبر کن
حادثهها میگذرند
شب!
فرو میریزد
پشت آن موج بلند!
سحری نزدیک است
دل قویدار
ک آباد و بری نزدیک است
تورا برای دوست داشتن
♥دوست میدارم♥
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشتهام
♥دوست میدارم♥
تو را به خاطر خاطرهها
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال
♥دوست میدارم♥
تو را برای دوست داشتن
♥دوست میدارم♥
تو را به جای همه کسانی که ندیدهام
♥دوست میدارم♥
تو را به اندازه همه کسانی که نخواهم دید
♥دوست میدارم♥
اندازه قطرات باران،
اندازه ستارههای آسمان
♥دوست میدارم♥
تو را به اندازه خودت،
اندازه آن قلب پاکت
♥دوست میدارم♥
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام...
♥دوست میدارم♥
جز تو که مرا منعکس تواند کرد؟
من خود خویشتن را بس اندک میبینم.
بیتو جز گستره بیکران نمیبینم
میان گذشته و امروز.
تو را آقای من بخاطر دوست داشتن...
♥دوست میدارم♥
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشتهام
♥دوست میدارم♥
مولای من دوستت دارم
♥♥♥♥