مـــــن تمـــــام شــــــــعرهایم را
در وصــــــــف نیـــــامدنت ســـــــــــــروده ام !
و اگـــــر یــــــــــک روز ناگهـــــــــــان ناباورانـــــه ســــــــر برســـــی
...
دســـــــــت خالـــــی ,حیـــــرتزده
از شاعـــــربودن استعفــــا خواهـــــم داد!
نقـــــاش میشـــــوم
وتا ابدیـــــت نقـــــش پرواز را
بر میلـــــههای تمـــــام قفـــــسهای دنیـــــا
خواهـــــم کشیـــــد.
چقدر توی سال جدید جای بعضیها خالیه...
جای "شهید همت" خالی
که خانمش میگفت:
همیشه به شوخی بهش میگفتم اگ بدون ما بری گوشتو میبرم...
اما وقتی جنازهرو آوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...
جای "شهید چمران" خالی
که یه روسری به همسر لبنانیاش غاده جابر هدیه داد و گفت:
بچههای یتیمخانه دوست دارن شمارو با حجاب ببینن...
جای "شهید حمید باکری" خالی
که خانم فاطمه امیرانی همسرش میگفت:
به چشم من خوشگلترین پاسدار روی زمین بود...
جای "شهید مهدی زینالدین" خالی
که میگفت:
در زمان غیبت امام زمان به کسی منتظر میگویند که منتظر شهادت باشد...
خانمش میگفت:
هنوزم که هنوز است صدای کمیل خواندنش را میشنوم... آیا باورتان میشود؟
جای "شهید عبادیان" خالی
که خانمش در مرثیهای غمانگیز خطاب به شوهر شهیدش نوشت:
بس نیست این همه سال دنبال تو دویدن و نرسیدن...؟
تا وقتی تو بودی از این شهر به آن شهر رفتن و آوارگی بود
وقتی هم رفتی دربدری و بیکسی...
پس کی نوبت من میشود؟
جای "شهید دقایقی" خالی
که توی وصیتنامه خطاب به همسرش نوشت:
"اگر بهشت نصیبم شد منتظرت میمانم..."
خانمش گفت:
بچهها را بزرگ کردم و نگذاشتم آب توی دلشان تکان بخورد... زندگی است دیگر...
و حالا منتظر نوبتم نشستهام تا او اینقدر پشت درهای باز بهشت انتظارم را نکشد...
البته بد هم نیست... بگذار یکبار هم او مزه انتظار را بچشد...
جای "شهید محمد اصغریخواه" خالی
که یه روز یکی از همرزمهایش به او گفته بود:
محمد! من دلم به حال تو میسوزه...
با آن قد و قامت رشیدت، آخه هیچ جعبهای پیدا نمیشه که تو را توش بذارن...
همه تابوتهای جبهه از قدت کوتاهترند...
خانمش گفت:
پیکر محمدرو نیاوردن...
به همرزم شوهرم گفتم؟
فقط بگید چرا نیاوردینش...؟
آقای عابدپور، همرزم شوهرم گفت:
فکر نکن من اینقدر بیغیرت بودم که خودم برگردم و محمد را نیارم...
مرتب میزدند و نمیذاشتند تکون بخوریم...
همون بالای کوه گذاشتیمش...
جای "شهید حسن آبشناسان " خالی
که همسرش در تشییع جنازه به پسرهایش افشین و امین میگفت:
کف پای بابا را ماچ کنید... پای بابا خیلی خسته است...
و پسرها هم هی کف پای بابا را میبوسیدند...
همسرش گفت:
لباسهای خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک...
روز سوم که خانه خلوتتر شد رفتم کیسه را آوردم...
خون هم اگر بماند بوی مردار میگیرد.
با احتیاط گرهاش را باز کردم و لباسها را آوردم بیرون...
بوی عطر گل محمدی...
بوی عطری که حسن میزد...
گاهی فکر میکنم کاش از آن لباسها عکس میگرفتم...
اما فایدهای ندارد...
توی عکس که معلوم نیست خانه چه بویی گرفته بود...
جای "شهید علمدار" خالی
که میگفت:
برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید...