زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیبها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را نمیدانم
در من انگار میشود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
مرد گریه نمیکند پسرم
چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضهی کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانهای مشکی است
با خودم فکر میکنم حالا
کوچه ما چقدر تاریک است
روی دستش نشست،
نیشش را فرو برد و شروع کرد به مکیدن خون،
مادر بیحرکت ماند؛
اگر او را فراری میداد
ممکن بود در تاریکی شب به سراغ کودکش بیاید.
م♥ا♥د♥ر♥
خورشید را میدیدم
که هر روز دیرتر از پدرم بیدار میشود
اما زودتر از او به خانه برمیگردد
پ♥د♥ر♥
وقتی انسان حق پدرو مادرش را ادا کند
جمال امامها پیدا میشود
نکند حق آنها را ضایع کنی ک راهت بسته میشود
اگر زندهاند یا مرده،
هرطور که میتوانی آنها را از خودت راضی کن.
حاج اسماعیل دولابی
عکس از مهدی چگنی و حمید ارونقی