✓...
- ۹۳/۰۴/۲۸
هوای گـریه داره ، پس کوچه های کوفه
یه مـرد همنشینه ، با یتیـمای کـوفه
یه دنیا مـهربونی ، از تو چشـاش می باره
برا یتیـما فرقی ، با باباشـون نداره
لقمه می گیره این مـرد ، با دست پینه بستش
یه دنیـا حرف داره ، تو اون نگاه خستش
چـند روزه حالا این مـرد ، به کوچه ها نمیره
یتیـما فهمیـدن که ، بابا داره می مـیره
چند شبه باز یتیما ، خرما و نون نخوردن
کاسه ی شیر خریدن ، واسه بابا آوردن
پشت درای خونه ، صـف کشیدن یتیما
دارن دعـا می خونن ، واسه شفای بابا
امّا خـبر آوردن ، دیگه بابا نمـیاد
کاسه ها یک به یک از ، دست یتیـما افتاد
به هم دیگه می گفتن ، یتیـم شدیم دوباره
دیگه کسی نیس امـشب ، دست رو سرم بذاره
شـب قــدر، بــاران رحمتــی اســت کـه
در جـویبا هـر فـرد و هر جمـع، به انـدازه او جاری میـشود..
با شــور حسینی و صـلابت حســنی در ســوگ علــــی می گــرییـم
دعــــایتان توشـــه ی بی بـرگــــی مــا....