بیــاتــاجوانمـــــ

بیــاتــاجوانمـــــ

دارد زماטּ آمـدنـت دیر مےشود
دارد جواטּ سینــہ زنت پیر مےشود


♥ مهــــــــــــــــــدے ♥ علیه‌السلام



الل‏هم عجل لولِیڪ الفرج
بحق زینب ڪبرے سلام‌الله‌علیها

روزشمار محرم عاشورا
۰۵
بهمن

لبیک یا علمــــــــدار


طرح از نعیم کاوه

  • کنیز ملکه مدینه
۰۵
بهمن

هرکـس نشـد فدایـی خامنـــــــه‌ای

بی‌شـک تـو بـدان فدایـی مهـــــــــدی نیسـت!!!


طرح از نعیم کاوه

  • کنیز ملکه مدینه
۰۳
بهمن

یارسول‌الله

پروژه‌ی توهین به تو

از آن‌روز کلید خورد

که گفتند

.

.

.

هذیان می‌گویی...

...................................

من عاشق محمدم
از تروریسم متنفرم
I love Mohammad "P.B.U.H"
I hate terrorism.

علی لاری‌زاده

  • کنیز ملکه مدینه
۰۳
بهمن

پدرم تو خواب اومد بهم گفت:

هر روز دم غروب تو این منطقه

حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها میاد

و چادرشو‌ رو استخون‌هامون میکشه و هممونو به اسم صدا میزنه و

مارو پسرم خطاب میکنه.

  • کنیز ملکه مدینه
۲۲
دی

ـگفتمقرار ما این نبود»

ـگفتیک جاهایی دست ما نیست. من هم نمی توانم دور از تو باشم»

ـگفتحالا می خواهم حرف های آخر را بزنم.

شاید دیگر وقت نکنم. چیزی هست روی دلم سنگینی می کند.

باید بگویم. تو هم باید صادقانه جواب بدهی

پشتش را کرد.

 
ـگفتممی خواهی دوباره خواستگاری کنی؟»

 ـگفتنه، این طوری هم من راحت ترم، هم تو»

 دستم را گرفت، گفت:

«دوست نــدارم بعد از من ازدواج کنی»

 

کسی جای منوچهر را بگیرد؟ محال بود.

ـگفتمبه نظر تو، درست است آدم با کسی زندگی کند، اما روحش با کس دیگر باشد؟»

ـگفتنه»

ـگفتمپس برای من هم امکان ندارد دوباره ازدواج کنم»

 

صورتش را برگرداند رو به قبله و سه بار از ته دل خدا را شکر کرد.

 

همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم.

ـگفت:«تو را به خدا، تو را به جان عزیز زهرا دل بکن»

من خودخواه شده بودم.

منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم.

حاضر شده بودم بدترین درد ها را بکشد، ولی بماند.

دستم را بالا آوردم و گفتم:

«خدایا،من راضیم به رضایت.

دلم نمی خواهد منوچهر بیشتر ازاین عذاب بکشد»

منوچهر لبخند زد و تشکر کرد.

دهانش خشک شده بود.

آب ریختم دهانش، نتوانست قورت بدهد.

آب از گوشه ی لبش ریخت بیرون.

اما «یا حسین» قشنگی گفت.

...........................................

 صورت به صورتش گذاشت و گریه کرد

سر تا پاش را بوسید،

با گوشه ی روسری صورت ِ منوچهر را پاک کرد و آمد بیرون.

...........................................

 او آنجا تنهاست و من این جا.

تا منوچهر بود، ته غم را ندیده بودم.

حالا شادی را نمی فهمم.

این همه چیز توی دنیا اختراع شده،

اما هیچ اکسیری برای دلتنگی نیست...

 


*اینک شوکران - منوچهر مدق به روایت همسر شهید

*عکس از نیما صفرزاده

  • کنیز ملکه مدینه
folder98 facebook

آپلود عکسکد تغییر تصویر پس زمینه