او در عملیات محمد رسول الله،
دو مجروح را که انتقالشان در حین عقب نشینی به پشت جبهه امکان پذیر نبود،
کنار تخته سنگی پنهان کرد و پس از زخم بندی آنان، به علت روشنایی هوا،
به مقر نیروهای خودی در پنج قله بازگشت؛
ولی به محض تاریک شدن هوا،
ضمن طی نمودن مسیر سخت کوهستانی ـ آن هم در عمق مواضع دشمن ـ
یکی از آن مجروحین را به عقب منتقل کرد.
دو شب بعد، وقتی میخواست برای آوردن مجروح دیگر برود،
بچه خواستند همراه او بروند؛ اما قبول نکرد و گفت:
راهکاری که من از آن عبور میکنم، خیلی حساس است.
خودم تنها میروم تا دشمن متوجه نشود.
آن شب حسین رفت و حوالی صبحدم بود که بازگشت.
بچه ها با خوشحالی به استقبالش رفتند؛
ولی چهره حسین که جوان بسیجی را بر دوش گرفته بود،
سخت محزون به نظر می رسید.
خوب که توجه کردند، دیدند پیکر خونینی که بر دوش حسین است،
جان در بدن ندارد.
حسین با بغضی در گلو گفت:
تیر به پایش خورده بود؛
ولی به خاطر خونریزی زیاد، مظلومانه به شهادت رسیده است!