ببین!عباس من
نسبت تو و فرزندان فاطمه
نسبت برادر با برادر و خواهر نیست
همچنان که نسبت من با علی
نسبت زن و شوهر نیست.
نمیدانم دست تضرع کدام دخیل بستهای
یا دعای نیمهشب کدام دلشکستهای
یا نفس اعجازگرکدام رسول کمربه کرامت بستهای،
خدا لباس کنیزی این خاندان را برتنم پوشاند.
این لباس آنقدر بر تن من گشاد بود
که من در آن گم میشدم
اگر خدا دست مرا نمیگرفت.
این وصلت
هزاران پااز سر من زیاد بود
اگر خدا دست مرا از زمین بلند نمیکرد.
تو مبادا گمان کنی
که ما همسان و همشأن
این خانوادهی بینظیریم
اینها تافتهی جدا بافتهی عالمند
اینها زمینی نیستند،
آسمانیاند،
خاکی نیستند
افلاکیاند.
اینها جانشینان و کارگزاران خدا در زمیناند.
خدا به اهل زمین منت گذاشته
که این دردانههای خود را
چند صباحی راهی زمین کرده است
آسمان و زمین و ماه و خورشید
از صدقهی سر اینها آفریده شده است
پدرت معلم مسیح بوده است
در گهواره ی نور
ومنادای کلیم بوده است در کوه طور
مبادا پدر را به لفظ پدر صدا کنی!
مبادا حسن و حسین را برادر خطاب کنی!
مبادا زینب و ام کلثوم را خواهر بخوانی!
آقای من ! و بانوی من!
این صمیمانه ترین خطاب تو باشد
باسروران و موالی ات
مبادا از پشت سرشان قدمی فرا پیش گذاری!
مبادا پیش از آنها دست به غذا ببری!
مبادا پیش از آنها آب بنوشی!
مبادا پیش از آنها "آب" بنوشی!
سید مهدی شجاعی/سقای آب و ادب