۱۶
تیر
روی زمین افتاده بود.
تو یه دستش قنداق بچش بود، تو یه دستش قنداق تفنگ...
از یه طرف سربازای عراقی بهش نزدیک میشدن، از یه طرف خاطرات زن و بچش ازش دور...
با یه دستش میخواست تفنگو از زمین بلند کنه اما دیگه جونی نداشت،
با دست دیگش خاکو کنار میزد و عکس زن و بچهشو لای خاک پنهان میکرد،
نمیخواست حتی عکسشون به دست دشمن بیفته...
امیر عضد