۲۷
مهر
همـه وقتی میرفتند،
خودشان را با خانوادهشان معرفی میکردند.
با نسبشان.
ولی او نمیدانست چـه بگوید.
او که کسی نبود.
نسبی نداشت.
یک سیاهپوست غلام زاده!
مصمم پا به میدان نهاد و فریاد زد:
ـــــــــــامیریحسین و نعمالامیرــــــــــــ
بهتریــن نسبت را یافته بود
و بالاتریــن شرافت را.
.
.
.
هرکـس کـه سـر بـه زیـر تـو شـد سربلنـــد شـد
بیآبـرو کنـار تـو باآبـــرو شـود
فائزہ رامخو
علی اکبر لطیفیان
طرح از حسن محمدزاده