بیــاتــاجوانمـــــ

بیــاتــاجوانمـــــ

دارد زماטּ آمـدنـت دیر مےشود
دارد جواטּ سینــہ زنت پیر مےشود


♥ مهــــــــــــــــــدے ♥ علیه‌السلام



الل‏هم عجل لولِیڪ الفرج
بحق زینب ڪبرے سلام‌الله‌علیها

روزشمار محرم عاشورا
۰۸
ارديبهشت

اگر انسان در مواقع شدت و خطر در صحنه‌های گناه خدا را یاد کند

و آن را بر فعل حرام ترجیح دهد

و حلوای به این لذیذی را برای خدا ترک کند،

خدا می‌داند که چه حلوایی نصیبش می‌شود!



حضرت آیت‌الله بهجت

  • کنیز ملکه مدینه
۰۷
ارديبهشت

خ‌انووووم... شماره بدم؟؟؟

خانوم برسونمت؟؟؟

خوشگله چند لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟؟


اینها جملاتی بود که دختر در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می‌شنید!

بیچاره اصلا "اهل این حرف‌ها نبود..." این قضیه به شدت آزارش می‌داد

تا جایی که تصمیم گرفت بیخیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد.


روزی به امامزاده‌ی  نزدیک دانشگاه رفت...

شاید می‌خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی...!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد... خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود...!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد... وارد حرم شد و کنار ضریح نشست.

زیر لب چیزی می‌گفت انگار!!!

خدایا کمکم کن...


چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می‌خوان زیارت کنن!

دخترک سراسیمه بلند شد

و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...

به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شهر شد...

اما... اما انگار چیزی شده بود... دیگر کسی او را بد نگاه نمی‌کرد...!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس‌آلودی تعقیبش نمی‌کرد!

احساس امنیت کرد... با خود گفت: مگه میشه اینقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!

فکر کرد شاید اشتباه می‌کند! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چادر امامزاده را سر جایش نگذاشته...!!!



کوتاه‌ نوشت
  • کنیز ملکه مدینه
۰۵
ارديبهشت

خـــــــدایــا اشکهایم سـرازیــر نمی شوند،
می شود در چشم هایم فوتـــــ کنی ؟
غبـــارِ نشستـــه روی دلم،
بدجور سنگینی می کند...



عکس از امیرمحمد نصراللهی
  • کنیز ملکه مدینه
۰۳
ارديبهشت


روی زمین افتاده بود.

تو یه دستش قنداق بچش بود، تو یه دستش قنداق تفنگ...

از یه طرف سربازای عراقی بهش نزدیک میشدن، از یه طرف خاطرات زن و بچش ازش دور...

با یه دستش میخواست تفنگو از زمین بلند کنه اما دیگه جونی نداشت،

با دست دیگش خاکو کنار میزد و عکس زن و بچه‌شو لای خاک پنهان می‌کرد،

نمی‌خواست حتی عکسشون به دست دشمن بیفته...


امیر عضد

  • کنیز ملکه مدینه
۲۶
فروردين

محمد علی شاه قاجار مجلس را به توپ بسته بود

و در برخی شهرها مثل تبریز غوغایی به پا بود.

ستار خان و باقر خان رهبری نبرد با محمد علی شاه قاجار را در تبریز بر عهده داشتند

شرایط به نحوی بود که حتی زنان با لباس مردانه به میدان آمده بودند

و روزنامه حکمت آن زمان با اشاره به حوادث تبریز

از شهادت ۲۷ زن شجاع تبریزی در روز ۱۸ رمضان

که به حمایت از میهن در برابر ظلم قاجار پرداخته بودند خبر داد. 

یکی از شاهدان عینی نبردها

در کتابی با عنوان قیام آذربایجان در انقلاب مشروطه نوشته است:

روزی می خواستند یکی از زخمی ها را زخم بندی کنند

مجروح اصرار می کرد به او و لباسهای خونی اش دست نزنند و بگذارند جان بدهد 

بالاخره ستارخان نصیحت کرد که موافقت بکند تا زخم او را ببندند.

مجروح از روی ناچاری گفت:

من مرد نیستم و دخترم. میل ندارم لباس از تن بکنم تا زخمم را مداوا کنید

ستارخان منقلب و چشمانش پر از اشک شد و گفت:

(قزم! دیری اولا اولا سن نیه داویه گتدون) دختر! من که زنده ام تو چرا به جنگ رفتی.

  • کنیز ملکه مدینه
folder98 facebook

آپلود عکسکد تغییر تصویر پس زمینه