بیــاتــاجوانمـــــ

بیــاتــاجوانمـــــ

دارد زماטּ آمـدنـت دیر مےشود
دارد جواטּ سینــہ زنت پیر مےشود


♥ مهــــــــــــــــــدے ♥ علیه‌السلام



الل‏هم عجل لولِیڪ الفرج
بحق زینب ڪبرے سلام‌الله‌علیها

روزشمار محرم عاشورا

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشورا» ثبت شده است

۲۸
تیر

 

 

...دقیقاً یادم نیست چـہ روزے بود.


فڪر می‌ڪنم چهار  پنج روزے از عملیات گذشتـہ بود ڪـہ

بی‌سیم‌چے گرداטּ حنظلـہ با مرڪز پیام سپاه 11 قدر تماس گرفت و

از اپراتور مرڪز پیام خواست همّت را پاے بی‌سیم بیاورد.
 
حاجے آمد و گوشے را به‌‌دست گرفت
.
بی‌سیم‌چے حنظلـہ براے این‌ڪـہ

خبر شهادت لحظـہ بـہ لحظه‌ے تڪ بـہ تڪ ڪادرها و

نیروهاے گردان‌شاטּ را بـہ همّت بدهد،
از اصطلاح جالبے استفادہ می‌ڪرد.
 
او می‌گفت
:

حاج‌آقا؛ برادر فلانے هم رفت پیش حسـטּباقری!
 
چوטּ
حسـטּباقری قبل از همیـטּ عملیات شهید شدہ بود.
ما می‌دانستیم این‌ڪـہ بگویند فلانے رفت پیش حسـטּباقری، چه‌معنایے دارد.
 
خلاصه
، بی‌سیم‌چے حنظلـہ دم‌ به‌ دقیقـہ می‌گفت:
برادر فلانے هم رفت پیش حسـטּباقری.
 
دست آخر گفت
:


حاج‌آقا، بعثی‌ها وارد ڪانال شده‌اند و دارند بـہ بچّه‌ها تیر خلاص می‌زنند،
باطرے بی‌سیم هم دارد تمام می‌شود،

مـטּ هم با شما خداحافظے می‌ڪنم.


همّت ڪـہ بـہ پهناے صورت اشڪ می‌ریخت
و براے نجات بچّه‌ها از آטּ وضعیت ڪارے از دستش برنمی‌آمد
،

سراسیمـہ گفت:
 
ببیـטּ عزیزم
؛

با مـטּ حرف بزن،

هرچـہ دلت می‌خواهد بگو،

فقط تماس خودت را با مـטּ قطع نڪن!
 


بعد از لحظه‌ای، بی‌سیم‌چے گفت:
 
حاجے جاטּ؛

سلام ما را، بـہ امام‌ماטּ برساטּ و از قول ما بـہ او بگو؛
 

همان‌طور ڪـہ گفتـہ بودی،

  حسیــــــטּوار  جنگیدیم و

 حسیــــــטּوار بـہ شهادت رسیدیم.

 

ایـטּ را ڪـہ گفت، تماس‌اش با مرڪز پیام قرارگاه قطع شد.
 
همّت یڪ‌لحظـہ مبهوت بـہ بلندگوے مرڪز پیام نگاه ڪرد و بعد،

سراسیمـہ از قرارگاه بیروטּ رفت.
 
دنبالش رفتم
.
دیدم در آن‌دم غروبی، توے محوطه‌ے قرارگاه،

رو بـہ خورشید ایستادہ و

 های‌هاے گریـہ می‌ڪند.
 


سعید قاسمی؛ از رزمندگاטּ و شاهداטּ عینے ایטּ حماسه‌ها
گرداטּ نهم از گل‌علے بابایے

  • کنیز ملکه مدینه
۲۲
آبان

این الطالب بدم المقتول بکربلا


سنگینی بار انتظار بر پشت ما،

سنگینی یک سال و دو سال نیست

سنگینی یک قرن و دو قرن نیست.

حتی از زمان

تودیع یازدهمین خورشید نیست.

تاریخ انتظار و شکیبایی ما

به آن ظلم که در عاشورا بر ما رفته است

برمی گردد،

به آن تیرها که از کمان قساوت برخاست 

و بر گلوی مظلومیت نشست،

به آن سم اسبهای کفر

که ابدان مطهر توحید را مشبک کرد.

به آن جنایتی که

دست و پای مردانگی را برید.

از آن زمان تاکنون

ما به آب حیات انتظار زنده ایم،

انتظار ظهور منتقم خون حسین.

  • کنیز ملکه مدینه
۱۴
آبان

 

او همین‌جاست همین‌جا

 

 

نه در خیال مبهم جابلسا

و نه در جزیره‌ی خضرا

و نه هیچ کجای دور از دست

 

من او را می‌بینم

هر سال عاشورا

در مسجد بی‌سقف آبادی

با برادرانم عزاداری می‌کند

 

او را پشت غروبهای روستا دیدم

همراه مردان بیدار

مردان مزرعه و کار

وقتی که بالو بر دوش

از ابتدای آفتاب بر می‌گشتند

او را بر بوریای محقر مردم دیدم

 

او را در میدان شوش در کوره‌پزخانه دیدم

 

او را به جاهای ناشناخته نسبت ندهیم

انصاف نیست

 

مگر قرار نیست او نقش رنج را

از آرنجمان پاک کند

 

و در سایه استراحت

آرامش را بین ما تقسیم کند

 

وقتی مردم ده ما

برای آبیاری مزرعه‌ها

به مرمت نهرهای قدیمی می‌رفتند

او کنار تنور داغ

با سیب گل و فاطمه نان می‌پزد

برای بچه‌های جبهه

او در جبهه هست

با بچه ها فشنگ خالی می‌کند

و صلوات می‌فرستد

 

او همه جاست

 

در اتوبوس کنار مردم می‌نشیند

با مردم درد دل می‌کند

و هر کس که وارد اتوبوس شود

از جایش برمی‌خیزد

و به او تعارف می‌کند

و لبخند فروتنش را به همه می‌بخشد

 

 

او کار می کند کار کار

و عرق پیشانی‌اش را

با منحنی انگشت اشاره پاک می‌کند

 

در روزهای یخبندان

سرما از درز گیوه‌ی پاره‌اش

وارد تنش می‌شود

و به جای همه‌ی ما از سرما می‌لرزد

او با ما از سرما می‌لرزد

 

او بیشتر پیاده راه می‌رود

اتومبیل ندارد

کفشهایش را خودش پینه می‌زند

 

او ساده زندگی می‌کند

و ساده‌ی دیگر مثل او کسی است که

هنوز هم

نخل‌های کوفه عظمتش را حفظ کرده‌اند

 

او از خانواده شهداست

شبهای جمعه به بهشتزهرا می‌رود

و روی قبر شهدا گلاب می‌پاشد

 

 

باور کنید فقیرترین آدم روی زمین

از او ثروتمندتر است

 

او به جز یک روح معصوم

او به جز یک دل مظلوم هیچ ندارد

 

و خانه خلاصه‌ی او

نه شوفاژ دارد نه شومینه

 

او هم مثل خیلی‌ها از گرانی از تورم

از کمبود رنج می‌برد

 

او دلش برای انقلاب می‌سوزد

و از آدمهای فرصت طلب بدش می‌آید

و از آدمهای متظاهر متنفر است

و ما را در شعار

جنگ جنگ تا پیروزی یاری می‌دهد

 

او خیلی خوب است

او همه جا هست

 

برادرانم در افغانستان

با حضور او دیالکتیک را سر بریدند

و عشق را برگزیدند

 

 

او در تشییع جنازه‌ی مالکم ایکس شرکت کرد

و خطابه‌ی اعتراض را

در سایه مقدس درخت بائوباب

برای سیاهان ایراد کرد

 

سیاهان او را می‌شناسند

آخر او وقتی می‌بیند

آفریقا هنوز حق ندارد به مدرسه برود

دلتنگ می‌شود

 

چندی پیش یک شاخه گل سرخ

بر مزار خالد اسلامبولی کاشت

و گامهای داغش را

چنان در کوچه‌های یخ‌زده مصر کوبید

که حرارت آن تا دوردستهای خاورمیانه را

متفکر کرد

 

او خیلی مهربان است

 

وقتی بابی سندز را خود کشی کردند

او به دیدن مسیح رفت

و ما را با خود تا مرز مهربانی برد

 

 

باور کنید اگر او یک روز

خودش را از ما دریغ کند

تاریک می‌شویم

 

دراردوگاههای فلسطین حضور دارد

و خیمه‌ها را می‌نگرد

که انفجار صدها مشت را

در خود مخفی کرده‌اند

 

خیمه‌ها او را به یاد آب و التهاب می‌اندازد

و بلاتکلیفی رقیه‌علیه‌السلامرا تداعی می‌کنند

 

خیمه یعنی آفتاب را کشتند

خیمه یعنی خاک داریم خانه نداریم

 

خدا کند ما را تنها نگذارد

و گرنه امیدی به گشودن پنجره‌ی بعدی نیست

 

او یعنی روشنایی یعنی خوبی

او خیلی خوب است

خوب و صمیمی و ساده و مهربان

 

من می گویم تو می شنوی

او خیلی مهربان است


سلمان هراتی
  • کنیز ملکه مدینه
folder98 facebook

آپلود عکسکد تغییر تصویر پس زمینه