بیــاتــاجوانمـــــ

بیــاتــاجوانمـــــ

دارد زماטּ آمـدنـت دیر مےشود
دارد جواטּ سینــہ زنت پیر مےشود


♥ مهــــــــــــــــــدے ♥ علیه‌السلام



الل‏هم عجل لولِیڪ الفرج
بحق زینب ڪبرے سلام‌الله‌علیها

روزشمار محرم عاشورا

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات ستارخان» ثبت شده است

۱۳
بهمن

17:32:09

من هیچ‌وقت گریه نمی‌کنم چون اگه اشک بریزم آذربایجان شکست می‌خورد

و اگر آذربایجان شکست بخورد ایران زمین می‌خورد...

اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.

حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم... بدون غذا... بدون لباس...

از قرارگاه اومدم بیرون... چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش...

دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست‌پا رفت به طرف بوته علف...

علف‌رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه‌ها‌رو خوردن...

با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته...

اما... مادر کودک اومد طرفش و بچش‌رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم...

خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم...

اونجا بود که اشکم دراومد...

................................................................

رهبــــــــــرا

خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم...


اشک ستارخان

عکس از نیما آشنا

  • کنیز ملکه مدینه
folder98 facebook

آپلود عکسکد تغییر تصویر پس زمینه