بیــاتــاجوانمـــــ

بیــاتــاجوانمـــــ

دارد زماטּ آمـدنـت دیر مےشود
دارد جواטּ سینــہ زنت پیر مےشود


♥ مهــــــــــــــــــدے ♥ علیه‌السلام



الل‏هم عجل لولِیڪ الفرج
بحق زینب ڪبرے سلام‌الله‌علیها

روزشمار محرم عاشورا

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام زمان» ثبت شده است

۲۵
فروردين

دیروز، جان سپرد

و امروز، در حال "احتضار"

و ما همچنان در انتظار...


  • کنیز ملکه مدینه
۲۲
فروردين
پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا را مرتب کنید تا من برگردم،
 خودش هم رفت پشت پرده.
از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند،
می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند.

یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت.
سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.

یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و
داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.

یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و
شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد مرتب کنیم.

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده.
 تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را.
می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد.
هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید.
دلش هم تنگ نمی‌شد.
می‌دانست که آقاش همین جاست.
توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.

آن بچه شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم،
هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود.
وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد.

ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد.
او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد.

زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش.
شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش.

نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن
خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید

خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید

خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید



نقل از حاج اسماعیل دولابی
عکس از امین فردوسی
  • کنیز ملکه مدینه
۲۱
فروردين

باید ببینمتـــــ!

چرا کهـــــ روی نوار قلبی‌امـ♥ــــ

پیوستهـــــ نامـــــ  تو بود.

و پزشکـــــ نیز بر آخرینــــــ نسخه‌امـــــ

تو را تجویز کردهـــــ استـــــ!!!

بیا تا دیر نشدهـــــ...


نوشته: میلاد تهرانی
عکس از نیما صفرزاده

  • کنیز ملکه مدینه
۱۷
فروردين

مـــــن تمـــــام شــــــــعرهایم را
در وصــــــــف نیـــــامدنت ســـــــــــــروده ام !
و اگـــــر یــــــــــک روز ناگهـــــــــــان ناباورانـــــه ســــــــر برســـــی
...
دســـــــــت خالـــــی ,حیـــــرت‌زده
از شاعـــــربودن استعفــــا خواهـــــم داد!

نقـــــاش می‌شـــــوم

وتا ابدیـــــت نقـــــش پرواز را

بر میلـــــه‌های تمـــــام قفـــــس‌های دنیـــــا

خواهـــــم کشیـــــد.

  • کنیز ملکه مدینه
۰۲
فروردين

 

چ‌قدر توی سال جدید جای بعضی‌ها خالیه...

جای "شهید همت" خالی

که خانمش می‌گفت:
همیشه به شوخی بهش میگفتم اگ بدون ما بری گوشتو میبرم...
اما وقتی جنازه‌رو آوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...


جای "شهید چمران" خالی

که یه روسری به همسر لبنانی‌اش غاده جابر هدیه داد و گفت:
بچه‌های یتیم‌خانه دوست دارن شمارو با حجاب ببینن...


جای "شهید حمید باکری" خالی

که خانم فاطمه امیرانی همسرش می‌گفت:
به چشم من خوشگلترین پاسدار روی زمین بود...


جای "شهید مهدی زین‌الدین" خالی

که می‌گفت:
در زمان غیبت امام زمان به کسی منتظر می‌گویند که منتظر شهادت باشد...
خانمش می‌گفت:
هنوزم که هنوز است صدای کمیل خواندنش را می‌شنوم... آیا باورتان می‌شود؟


جای "شهید عبادیان" خالی

که خانمش در مرثیه‌ای غم‌انگیز خطاب به شوهر شهیدش نوشت:
بس نیست این همه سال دنبال تو دویدن و نرسیدن...؟
تا وقتی تو بودی از این شهر به آن شهر رفتن و آوارگی بود
وقتی هم رفتی دربدری و بی‌کسی...
پس کی نوبت من می‌شود؟


جای "شهید دقایقی" خالی

که توی وصیت‌نامه خطاب به همسرش نوشت:
"اگر بهشت نصیبم شد منتظرت می‌مانم..."
خانمش گفت:
بچه‌ها را بزرگ کردم و نگذاشتم آب توی دلشان تکان بخورد... زندگی است دیگر...
و حالا منتظر نوبتم نشسته‌ام تا او اینقدر پشت درهای باز بهشت انتظارم را نکشد...
البته بد هم نیست... بگذار یک‌بار هم او مزه انتظار را بچشد...


جای "شهید محمد اصغری‌خواه" خالی

 که یه روز یکی از همرزمهایش به او گفته بود:
محمد! من دلم به حال تو میسوزه...
با آن قد و قامت رشیدت، آخه هیچ جعبه‌ای پیدا نمیشه که تو را توش بذارن...
همه تابوت‌های جبهه از قدت کوتاهترند...
خانمش گفت:
پیکر محمد‌رو نیاوردن...
به همرزم شوهرم گفتم؟
فقط بگید چرا نیاوردینش...؟
آقای عابدپور، همرزم شوهرم گفت:
فکر نکن من اینقدر بی‌غیرت بودم که خودم برگردم و محمد را نیارم...
مرتب میزدند و نمیذاشتند تکون بخوریم...
همون بالای کوه گذاشتیمش...


جای "شهید حسن آبشناسان " خالی

که همسرش در تشییع جنازه به پسرهایش افشین و امین می‌گفت:
کف پای بابا را ماچ کنید... پای بابا خیلی خسته است...
و پسرها هم هی کف پای بابا را می‌بوسیدند...
همسرش گفت:
لباس‌های خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک...
روز سوم که خانه خلوت‌تر شد رفتم کیسه را آوردم...
خون هم اگر بماند بوی مردار می‌گیرد.
با احتیاط گره‌اش را باز کردم و لباس‌ها را آوردم بیرون...
بوی عطر گل محمدی...
بوی عطری که حسن میزد...
گاهی فکر میکنم کاش از آن لباس‌ها عکس می‌گرفتم...
اما فایده‌ای ندارد...
توی عکس که معلوم نیست خانه چه بویی گرفته بود...


جای "شهید علمدار" خالی

که می‌گفت:
برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید...

عید شهدای عزیز هم مبارک...
جاشون خیلی خیلی خالیه...




دریافت لینک
  • کنیز ملکه مدینه
folder98 facebook

آپلود عکسکد تغییر تصویر پس زمینه