در سفری که امام خمینی و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند
امام در صحن حرم امام رضا علیهالسلام با سالک الیالله حاج حسنعلی نخودکی مواجه میشوند.
امام که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت
وقت را غنیمت میشمارد و به ایشان میگوید
با شما سخنی دارم.
حاج حسنعلی نخودکی میگوید:
من در حال انجام اعمال هستم، شما در بقعه حرّعاملی بمانید من خودم پیش شما میآیم.
بعد از مدتی حاج حسنعلی میآید و میگوید چهکار دارید؟
امام خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا علیهالسلام کرد و گفت:
تو را به این امام رضا، اگر علم کیمیا داری به ما هم بده؟
حاج حسنعلی نخودکی انکار به داشتن علم کیمیا نکرد
بلکه به امام فرمودند؟
اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید
آیا قول میدهید که بهجا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هرجایی بهکار نبرید؟
امام خمینی که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان میبارید،
سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند:
نه نمیتوانم چنین قولی به شما بدهم.
حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام شنید رو به ایشان کرد و فرمود:
حالا که نمیتوانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد میدهم و آن این که:
بعد از نمازهای واجب یکبار آیةالکرسی را تا «هوالعلیالعظیم» میخوانی.
و بعد تسبیحات فاطمه زهراسلامالله علیها را میگویی.
و بعد سهبار سوره توحید «قل هو الله احد» را میخوانی.
و بعد سهبار صلوات میگویی: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
و بعد سهبار آیه مبارکه 2 و 3 سوره طلاق را میخوانی
بعد از آن ماجرا امام فرمودند:
رفیق ما بهصورت منقطع به این توصیه عمل کرد؛
ولی من از آنموقع تاکنون، آن را ادامه دادهام
ـــــــــــــو هرچه دارم، از آن دارمــــــــــــ
به نقل از فرزند آیتالله شبیری زنجانی از زبان پدر بزرگوارشان
به نقل از سید مصطفی خمینی
طرح از استاد رضا
این مطلبی که الان القاء کرده اند به جوانهای ما
که تا کی گریه و تا کی روضه و اینها...
این ها نمیفهمند که این روضه و گریه آدمساز است.
ـــــــــــانسان درست میکند این مجالس روضهــــــــــ.
.
.
.
سمـت روضـه آمـدن طـى طریقــــــت کردن اسـت
وقـت مـردن هـم خـودم را سمـت هیئـــــت می کشـم
امام خمینی
علی اکبر لطیفیان
خدابیامرز اخلاقش مثل عسل شیرین بود
اما گاهی که عصبانی می شد فحش می داد...
یک فحش ناب داشت که مخصوص خودش بود و فقط همان یک فحش را بلد بود...
همیشه دلم می خواست یک جور عصبانی اش کنم تا بهم فحش بدهد
ابروهایش را در هم می کرد و با آن لهجه ی شیرینش می گفت:
خاک کربلا تیِ سر
یعنی خاک کربلا توی سرت...
حتی بیشتر
در زمان قدیم، حمامهای عمومی دارای خزینه بود.
روزی آیتالله شاهآبادی به حمام رفته بودند و پس از شستشوی خود، وارد خزینه شدند
و بعد از آب کشیدن بدن، بیرون آمدند و چون میخواستند از سطح حمام بگذرند،
احتیاط میکردند آبهای کثیف بر بدنشان نریزد.
سرهنگی که او نیز در حمام بود، چون احتیاط ایشان دید
زبان طعن و تمسخر گشود و به ایشان اهانت کرد.
ایشان از این تمسخر و طعن او خیلی ناراحت شدند،
اما چیزی نگفتند و به راه خود ادامه دادند.
فردای آن روز مشغول تدریس بودند که صدای عدهای که جنازهای را حمل میکردند شنیدند،
پرسیدند چه خبر شده است؟
اطرافیان جواب دادند که آن سرهنگی که دیروز در حمام به شما اهانت کرد،
وقتی از حمام بیرون آمد، سر زبانش تاول زد و درد آن هرلحظه بیشتر شد
و معالجه دکترها هم سودی نبخشید و در کمتر از 24 ساعت،
زهر کلامش زهری بر جانش شد و از دنیا رفت.
بعدها هروقت که آیتالله شاهآبادی از این قضیه یاد میکردند،
متأثر و ناراحت میشدند و میفرمودند:
ایکاش آن روز در حمام به او پرخاش کرده
و ناراحتی خود را بروز میدادم تا گرفتار نمیشد.
«ای فرزندم، بپرهیز از ظلم به کسی که در برابر تو، هیچ یاری کنندهای به جز خداوند ندارد»
امامحسین علیهالسلام
برگرفته از کتاب آسمانی